یکی از کارهایی که تاثیرات عجیبی در روابط دارد، دادن فضا به دیگران برای اینکه «خودشان باشند» است.
ما به طور معمول در «بودنِ» دیگران دخالت می کنیم.
در امورات فرزندان خود دخالت می کنیم.
با خوب و بد کردنِ دیگران اجازه نمی دهیم خودشان باشند.
ما با زور و اختيار و كنترلى که روی آنها داریم باعث می شویم که آنها خودشان نباشند، یعنی فردی که ما می خواهیم باشند.
میدانید چقدر از پتانسیلهای پرسنل یک مجموعه با دخالت کردن ما سرکوب می شود؟
چقدر از پتانسیلهای مردم یک کشور؟
میدانید با هدایت بچهها و دخالت در زندگی آنها به طور ناخواسته داریم تواناییهای آنها را پنهان می کنیم؟
اگر اجازه دهیم که هر کس خودش باشد و از روی تمایلات و اولویت ها و پتانسیلهای خودش، رفتار کند، آن شخص و در نتیجه کل مجموعه به بالاترین سطح از کارایی در بلند مدت میرسد.
ولی متاسفانه با باورهایی شبیه «من میدونم دارم چکار میکنم»، «من چند پیراهن بیشتر پاره کردم»، «من تجربه بیشتری دارم»، اجازه نمیدهیم دیگران خودشان باشند.
نکته اینجاست: که اگر تا به حال این دخالت و کنترل بر دیگران، کار کرده است که خب، خواندن این متن را متوقف کنید و هر طور زندگی میکردهاید را ادامه دهید!
اما اگر نه، پس لطفا به طوری که عمل میکنید نگاه کنید و متن را تا انتها ادامه دهید!
کسی که در ارتباطات خود این اصل را رعایت کند بیشتر از هر کسی سود می کند.
ما در کودکی در بودنمان دخالت شده است.
کسی مقصر نیست! این طوری ست که انسانها زندگی میکنند. زندگی در «سطح بقا» همراه با ترس و کنترل دیگران و شرایط است.
شما برای داشتن عملکردِ بالا در زندگی، میتوانید آن طوری که زندگی به شکل موروثی به شما رسیده است را، بازنگری کنید.
ما اسم «دخالت در بودنِ ديگران» را نصیحت کردن و راهنمایی کردن و جلوگیری از افتادن در درّه گذاشته ايم!
درّه اى در كار نيست!
به ديگران اجازه دهيم اشتباه كنند!
به ديگران فضاى اشتباه كردن بدهيم.
میدانيد چه كسانى اين فضا را به ديگران نمى دهند؟
كسانى كه اول اين فضا را به خودشان نمى دهند و مدام ميخواهند «بی نقص» باشند!
كسانى كه مدام خودشان را سرزنش مى كنند. كسانى كه مدام عذاب وجدان دارند. كسانى كه به خودشان «اجازهی بودن» نمی دهند!
تنها جایی که لازم است در امور دیگران دخالت کنیم، درست همانجایی است که دیگران تلاش می کنند خودشان نباشند!
انسانها برای پذیرفته شدن، تلاش میکنند خودشان نباشد، چون به این نتیجه رسیده اند که «خودشان بودن» کافی نیست چون توسط دیگران مطلوب نیست!
این منشأ غیراصیل بودن است. منشأ زندگیِ نمایشی ست.
منشأِ «برایِ دیگران بودن» است به جاى «با دیگران بودن»!
منشأ خود محور بودن است و منشأ این است که انسانها دستْگیر هم نیستند و بیشتر در دست و پای هم هستند!
سربازی، پسرها را مرد نمیکند! مستقل بودن دختر ها را بزرگ نمیکند!
آنچه انساها را قدرتمند میکند «دادنِ فضای بودن» به آنهاست. همان طور که هستند و همان طور که نیستند.
امتحان کنید و با این سوال دست و پنجه نرم کنید:
ما کسانی را که کنترل، هدایت، نصیحت و … میکنیم، چطور رویشان حساب میکنیم؟
چطور انتظار داریم کسی که از نظر ما «نیاز» دارد «کسی باشد که ما میگوییم»، نه اینکه «خودش باشد»، توانایی قدرتمند زندگی کردن را داشته باشد؟
میدانم نیت شما این نیست، اما خبر بد این است که این دنیا فقط و فقط دربارهی کارهاییست که انجام می دهیم و انجام نمی دهیم! این دنیا به نیت های ما کاری ندارد.